کوهنوردی عشق بی نظیر

من هیچوقت انتهای مسیر را ندیدم
تنها خودم را دیدم که داشتم می دویدم
پس دویدم
به سوی هر قله بلندی به خاطر تو دویدم
تو از من تلاشم را خواستی
من قلبم را به تو دادم
این همان کاریست که وقتی کسی باعث احساس زنده بودن در تو می شود انجام می دهی
درست همانطور که تو این حس را در من بوجود می آوری
ای کوهنوردی
ای عشق بی‌نظیر من

با تغییری از نامه‌ی معروف «کوبی برایانت» 

 

بدرود زمستان، صبور تر از همیشه منتظرت خواهیم بود

این عکس خاطره انگیز

 

اینجا بارگاه سوم دماونده، 1387
اردوی آخر بود و حسن آقا دفترچه و خودکار به‎ دست از کوچکترین مسائل هم ساده نمی گذشت امین هم داره توضیح میده که چرا علاوه بر طناب انفرادی و کیت امداد، فلاسکش توی کوله قله‎اش نبوده

امینی که رفت و گم شد تو غبار زندگی، (هرجا هست سرش سلامت و دلش خوش) داشت زبان مار در میاورد که نمی دونم فلاسکم اصلا کجاست و خبر نداشت که یه دقیقه بعد از پشت حسن آقا سر در می آورد هزار آیه و قسم و توضیح و انگار این حرفها به سنگ می خورد و برمی گشت

همان لبخند مسرور حسن آقا تو صورتشه و پشتش جدیت، دلسوزی، داد زدن و لیچار بستن! که ترکیبش روی هم میشه "احترامت واجب اما کار فنی قابل اغماض نیست!"

که چقدر حق داشت، که قرار بود وارد دنیایی بشیم که توش سهل انگاری قابل چشم‎پوشی نبود که اغماض بچه‎بازی بود و یا باید بزرگ می‎شدی یا برمی‎گشتی تو کوچه و همون گل‎کوچیکت رو بازی می‎کردی

یک عکس و هزار حس

این عکس برای من حاوی حس بسیاریست، از آن حس هایی که چیزهایی زیادی به آدم یاد می دهد
نه فقط در عرصه کوهنوردی که در جای جای زندگی

آنجا که بین ایستادن و ادامه دادن مرددی 

آنجا که حتی سنگ داد می زند بترس و تو می گویی اگر برگشتم و به ترسم خندیدم چه...؟

تمرین هوازی

در تلاش برای افزایش حداکثری vo2max (در مورد این شاخصه هوازی اینجا بخوانید)

 

"من"ی که از حقیقت بی خبر است

چند سال پیش تو دانشگاه یه پسری بود که خیلی مشخص مشکلات روانی داشت. به همه ی دخترها به شکل خیلی ناشیانه پیشنهاد میداد. در نهایت، یه دختره که الآنم بچه معروفه، گفت این به زور من و بوسیده و دوره افتادن امضا جمع کنن از همه ی دخترا و در نهایت بردن نامه رو دادن به حراست دانشگاه، من همون موقع یک چیزی براشون نوشتم

"در پاسخ به شکواییه‌ی دوستی و همدلی دوستان دیگر در باب تعرض:

نیچه می‌گوید آن که نمی‌تواند دروغ بگوید، از حقیقت بی خبر است. با خوانشی بی‌ربط، می‌گویم که ما بی‌خبر از حقیقت نیستیم، چرا که با وفاداری تام به ساحت نمادین و ‌فورمالیسم نقد، دروغ می‌گوییم.

دروغ می‌گوییم به عبارتی نقد می‌کنیم. ما از حقیقت باخبریم. اما این دروغ گویی، جفای به ساحت مقدس حقیقت نیست. بلکه از بیخ و بن نشانی است از اشراف کامل به حقیقت. اما حقیقتی که به انگیزه‌های گوناگون آن را پس می‌زنیم. به گفته‌ی نیچه، دروغ گفتن، نشانی از آگاهی به حقیقت است. دروغ گفتن در مورد اینکه ما نمی‌توانیم دروغ بگوییم نیز خود دلالت بر این دارد که ما می‌دانیم که می‌توانیم دروغ بگوییم و دروغ می‌گوییم. ما می‌دانیم که دروغ می‌گوییم. به عبارتی: «همه چیز در من دروغین است».

برگردم به آن مسئله‌ای که مرا به بازگویی این گزاره‌ها برانگیخت. دختری جوان در مورد «خشونت جنسی» افشاگری می‌کند. برای دفاع از خود و دیگری. همگی با او هم دل‌اند و قرار بر آن است که فرد خاطی با واکنشی جمعی از تکرار رفتار خود برحذر داشته شود. می‌دانیم که تبعیض جنسیتی مقوله‌ی کلان تاریخی و اجتماعی است. وظیفه‌ی تبیین‌گر اجتماعی وفادار به حقیقت، به عنوان فردی که می‌داند در بهترین حالت، می‌تواند به دروغ گویی اعتراف کند، در قبال این مقوله‌ی کلان چیست؟ وظیفه‌ی او چیزی است جز اینکه افشا کند چه عواملی از لحاظ اجتماعی و تاریخی در شکل گیری این فرآیند موثرند؟ افشاگری در مورد افشاگرانی که همواره درصددند عاملیت خود را از صحنه‌ی اجتماعی حذف کنند و نوک پیکان را آگاهانه یا ناآگاهانه منحرف می‌کنند، وظیفه‌ی تبیین‌گر وفادار است. تبیین‌گر وفادار می‌داند که «نفرت» چیزی نیست که به ساحت نمادین تعلق داشته باشد. نفرت پدیده‌ای است ذاتا اجتماعی که کارکرد خود را در فرآیند دگرگونی اجتماعی، چه در سطح فردی چه جمعی، پیدا می‌کند. بنابراین، کارکرد نمادین نفرت چیست؟ آیا چیزی است جز فرافکنی نفرت از آن چیزی که واقعا از آن متنفریم؟ آیا چیزی است جز نفرت از اینکه نمی‌توانیم اعتراف کنیم که دروغ می‌گوییم؟ که ما آگاهیم که «پیشنهاد جنسی» به ماهو، اگر درون مایه‌ی رتوریکی باشد برای مثال در لولیتای ناباکوف، ارزنده و سودایی است اما اگر نمود استیصال فردی از ریشه طرد شده و تحقیر شده باشد، مصداقی است از خشونت جنسی؟

مشکل اینجاست که ساحت فرافکنی ما، واقعیت را دو شقه کرده است. واقعیت عینی و ذهنی. ساحت واقعیت عینی که اگر به کیفیت نمادین آن وفادار نباشیم، نمی‌توانیم بازی کنیم. اگر عین همواره به ما دروغ می‌گوید، ما نباید به همدستی با آن اعتراف کنیم. ما در چرخه‌ی پیچیده‌ای از طفره و فرافکنی‌، اعتراف به همدستی و دروغ گویی را به تعویق می‌اندازیم. واقعیت می‌گوید که اگر مردی در شبی تاریک، از ما «یه بوس» بخواهد، بدون ارجاع به متن رقت‌بار معنایی، اجتماعی و تاریخ او، ذاتا «مجرم» و عاملی بی‌بدیل است. اما اگر مردی در روز روشن، تمام تلاش خود را بکند که با بمباران کردن ما به میانجی واژگان پر طمطراق، اکیدا و اکیدا، حرف زدن، اظهار نظر کردن، دانستن، آگاه بودن و موضع گرفتن زن را به تعویق و تاخیر بیندازد، از اساس و از شکم مادر،سودا زده و منوالفکر است. واقعیت نمادین از واقعیت منفصل است. آن را می‌شناسد و به موجودیت‌اش آگاه است، برای همین دروغ می‌گوید. مردان هم از موجودیت زنان آگاه‌اند، برای همین باید آنقدر حرف بزنند، آنقدر به جای آن‌ها و برای آن‌ها و در همدردی با آن‌ها حرف بزنند، تا همه‌ چیز و از جمله واقعیت به تعویق بیافتد. در گامی دیگر، «ما» باید آنقدر حرف بزنیم، نقد کنیم، افشا کنیم، اعتراض کنیم،

تا قربانیان حقیقی هیچ مجالی برای زبان گشودن نداشته باشند. ما باید فضای نمادین زبان را برای تبرئه‌ی خود تسخیر کنیم. هیاهو، لباسی است که بر تن سکوت‌مان می‌پوشانیم. اگر افشا نکنیم، زمان ما را افشا می‌کند. حقیقت به زبان می‌آید. اگر ما نگوییم، زمان به ما می‌گوید که زن به همان اندازه قربانی وضعیت است که مردی که «یه بوس» می‌خواهد، گیرم با کیفیتی از اساس متفاوت، گیرم با رنجی مضاعف. «من» نباید دخالتی در دروغ گویی داشته باشد. «من» باید تلاش کند، عاملیت خود را عاملیتی مثبت جلوه دهد. پس افشا می‌کند، خود را حذف می‌کند. خود را قربانی می‌کند. آن کسی را افشا می‌کند که حریف او و گله‌‌‌اش نمی‌شود. زبان‌اش را نمی‌شناسد و می‌داند که او حقیقتا قربانی است. همه چیز در ما دروغین است. اما شاه لیر، دست آخر چهره حقیقی اطرافیانش را خواهد شناخت."

پاسخی به یک هجو

اصولا هر فعالیتی و یا حتی هر اعلام حضوری نیاز به پاسخگویی دارد، بماند که بسیاری از ما روش محافظه‎کارانه را برمیگزینیم و از خوف آنکه پاسخی ندهیم فعالیت‎های خود را هم روایت نمی‎کنیم یا برای آنکه اشتباهی از ما هویدا نشود گاهی حتی حضور خویش را در عرصه‎ای پنهان می‎کنیم.

اما همین پاسخگویی هم نه همیشه رواست و نه همه‎جا شایسته، به عنوان کسی که 12 سال است وبلاگ‎نویسی می کند و هیچوقت نه محافظه‎کاری کرده و نه از پاسخگویی هراسی داشته به عنوان کسی که لحظه‎لحظه خود را به قضاوت دیگران گذاشته‎ و نشان به آن نشان که اگر نقطه‎ای بود چون کوه بزرگنمایی می‎شد با شرافت زیسته‎ بپذیرید که در جواب کسی که دست به ماشه مدتها در انتظار بوده تا جبران مافات کرده باشد سکوت شاید بهترین پاسخ باشد. جایی که به طرفه‎العینی می‎توان از سکوت عموم استفاده کرده هر حرفی را به هر شکلی گفت و هر چیزی را به هرکسی نسبت داد اصولا "توجه" هم حتی زیادیست. 

ظاهرا جناب بشیرگنجی که همه نقشش در فضای کوهنوردی همین "حاضری" زدن ها در امور این چنینی است و اصولا کار دیگری در کوهنوردی ندارد هم اظهار فضل نموده‎اند.

بزم و عیشتان را برهم نمی‎زنم صرفا اینکه "تغاری بشکند ماستی بریزد، جهان گردد به کام کاسه‎لیسان"