مردم دقیقا همان چیزی نیستند، که زیاد در موردش حرف میزنند
این یک اصل روانشناسی است که انسانها غالباً بیشترین تأکید را بر چیزهایی میگذارند که در آن را در خود کمرنگ یا غایب می بینند. یا این بینش در مورد خود را به واسطه عملکرد خود از اجتماع می گیرند. در واقع انسان اغلب با کلام سعی در تصحیح اثر عملی خود را دارد.
فردی که دائم از آرامش میگوید، اغلب در زندگی شخصی بیقرار و مضطرب است. کسی که مدام بر صداقت تأکید دارد، گاهی خودش بیشتر از دیگران گرفتار دروغهای کوچک و بزرگ روزمره است. حتی افرادی که پیوسته از عشق و معنویت سخن میگویند، در عمل ممکن است از واقعیترین ارتباطها محروم باشند. این رفتار نوعی سازوکار جبرانی است؛ آدمی آنچه که ندارد را با کلام پررنگ میسازد.
در عرصه اجتماعی هم همین الگو بهوضوح دیده میشود. یک تاجر ممکن است سادهزیستی را شعار اصلی خود قرار دهد، اما زندگی روزمرهاش مملو از تجمل باشد. یک سیاستمدار ممکن است شبانهروز از آزادی بیان سخن بگوید، اما کوچکترین نقد را برنتابد. یا یک مدیر ورزشی ممکن است "اصالت ورزش" را کلیدواژهی گفتارش کند، اما تصمیمهایش صرفاً بر مدار منافع تبلیغاتی و مالی بچرخد.
در مدیریت کلان کشور نیز بارها شاهد همین تضاد بودهایم. واژه "مردمداری" بیش از هر جای دیگری در سخنان مسئولان کشور ما شنیده میشود، اما هرچه این واژه پرکاربردتر میشود، سهم واقعی مردم در تصمیمگیریها کمرنگتر به نظر میرسد. گویی این تأکید بیش از حد بر "مردم"، در عمل خود نشانهای از آخرین اولویت بودن آنان است.
در مقیاس کوچکتر هم میتوان همین وضعیت را دید. نمونه روشن آن، ریاست فدراسیون کوهنوردی در سالهای اخیر است. بخش عمدهای از این دوره مدیریتی صرف ارزشبخشی به صعودهای تجاری در هیمالیا شد؛ صعودهایی که نه دستاورد فنی خاصی داشتند و نه همخوانی با روح کوهنوردی اصیل. اردوهای انتخابی و اعطای عنوان "عضو تیم ملی" در قبال بهره مالی و در کنار آن، دورههای آموزشی متعددی با محتوای کماثر و غیرضروری برگزار شد، بیشتر برای ایجاد بازار و شبکهای از حمایتهای مالی برای موافقین و ابزاری برای تحت تاثیر قراردادن معیشت مربیان مخالف. همچنین کلیدواژههای "حمایت از ورزشکار" را نیز ممکن است در میان جملات او بهوفور بیابید، اما به همان اندازه میتوان ورزشکارانی را نام برد که به دلیل رعایت نکردن یک اصل مکتبی یا حکومتی، یا پایبند نبودن به یک پارادایم سازمانی که منافع شخصی و گروهی مسئولان فدراسیون را تأمین میکرد، از صحنه ورزشی بهکلی حذف شدند، به اردوها دعوت نشدند یا دستاوردهایشان بایکوت شد. در واقع، رئیس فدراسیون در این زمینه بازوی حکومت در جامعه کوهنوردی بوده است تا در ازای جلب منافع باندی، از روشهای مختلف برای حفظ "نظم" و روح مکتبی حاکمیت در میان کوهنوردان بهره گیرد
با این حال، امروز و در آستانه پایان دوره، پررنگ تر از پیش نقدهایی به همین صعودهای تجاری و دورههای آموزشی سطحی از زبان همین رئیس فدراسیون شنیده می شود. تناقضی که بیشتر از آنکه به یک فرد خاص محدود شود، بازتاب همان قاعده کلی است: مردم دقیقا همان چیزی نیستند، که زیاد در موردش حرف میزنند.