مهرداد حیدری

مهرداد حیدری هم طناب من و فرشاد بود در صعود اخیرمان به دیواره علم کوه.

کوهنوردی که با 21 سال سن سرشار است از انرژی و انگیزه و میل به پیشرفت. او امسال برای رسیدن به دیواره بسیار تلاش کرد و با تمرین های مستمر و خوب خود را برای این صعود آماده کرد.

صعود زیبا و موفقیت آمیزش رو بهش تبریک میگم و براش صعودها و موفقیت های بزرگ تر آرزو می کنم.

شما را به خدا کاری بکنید!

چه نشسته اید؟

مگر به صدای جیرجیری بر نمی خیزید و طومار ها نمی نویسید؟

چه شده که در مرگ دریاچه مان سکوت کرده اید؟

مگر در تغییر نام یک خلیج، سمینارها نمایشگاه ها و جمع آوری امضا به راه نینداختید؟ حال شما را چه می شود که جان دادن این دریاچه را به نظاره نشسته اید؟

این معنی برادری است؟ این معنی هم وطنی است؟ این معنی همان جمله معروفتان است که ما همه برادریم و هم وطن؟ دریغ از کلمه ای که برایش نوشته باشید...

و باز می گویم کاش نام این دریاچه هم فارس بود! آن وقت برایش می نوشتید...آن وقت خشک نمی شد!



این مطلب از رامیار را نیز بخوانید:

دریاچه ی ارومیه بخشی از میراث طبیعی ایران زمین است که جایگاه ویژه ای در اکوسیستم منطقه بر عهده دارد منطقه ای که مربوط به اذربایجان است . اذربایجانی که هر زمان داد اعتراض بر اورد انگ جدایی طلبی و انگ پان ترکیسم بودن خورد . قصه قدیمی که در بلوچستان ، خوزستان ، کردستان نیز به گونه هایی دیگر شاهدش بوده ایم .

قرن قرن محیط زیست و فناوری است و مذهب آیندگان محیط زیست خواهد بود مذهبی نوپا اما مقدس مقدس تر از هرمذهب دیگری ...

روزگار عجیبی است اذربایجان برای مرگ دریاچه اش در سوگ نشسته است و جامعه ی  روشنفکر ایرانی در فکرهمبستگی است و از سوی دیگر هر داد اعتراضی را حمل بر افراطی گری قومی می پندارد .

باید عمیقا به حال این جامعه ی مرده تاسف خورد جامعه ای که فقط نوک بینی خود را میبیند . بی اغراق بگویم هرحرکت و همبستگی مدنی در ایران بدون اذربایجان محقق نخواهد شد . بیایید با اذربایجان یکصدا شویم و این افیون بدبینی را معدوم کنیم.

در این بین پارسها به عنوان مرکزیت ایران و پایتخت نشین و حکومت بدست با انهمه امکان رسانه ای و خبری این خبر را بایکوت کرده اند . که نه نشان از اگاهی و روشنفکریشان است بلکه نشان از دیدگاه تیره ، بدبین و نا اگاهی مفرط است . دست ندادن با اقوام ایرانی به معنی نابودی تمامی مطالبات ملی است .

دریاچه ی ارومیه می تواند باعث یک اشتی ملی باشد که همه ی مردمان این سرزمین برای وجود هم لبخند بزنند. بدانید تنها یک گروه خاص از این تفرقه سود میبرند که هیچگاه برای منافع ملی این سرزمین نکوشیده اند .

برادر ترکم در سوگ دریاچه ات خواهیم نشست و تحولات ایران را از دور به نظاره می نشینیم تا ایران روشنفکر بماند بی شمای تجزیه طلب !


گزارش صعود به علم کوه از دیواره، گرده آلمان ها و سیاه سنگ

اینجا قله علم کوه است، پس از صعود موفقیت آمیز دیواره من و فرشاد اسماعیل زاده

این یکی از خاطره انگیز ترین تصاویر زندگی من خواهد بود

گزارش و عکس های این برنامه را در ادامه مطلب ببینید

ادامه نوشته

چه بد همه پشتت را خالی کرده اند...!

در راه بازگشت از علم چال به سمت سرچال مادامی که به فکر تنظیم گزارش برنامه بودم که به محض رسیدن به خانه روی وبلاگ بگذارم با گوشی روشن به دنبال آنتنی که معمولا حوالی پناهگاه سرچال به گوشی ها می رسد نیز بودم که با اولین رشته های آن اولین اسمس تو راهی به گوشی ام آمد...

اولین خبر از دنیای خارج از منطقه پس از 5 روز به دستم رسید... خبری که می توانست در مورد بازگشت حسین باشد، از خانه باشد یا شاید هم از هر موضوع مهم دیگری


متن اسمس این بود:

نگذاریم آزربایجان کویر شود!

مجلس فوریت طرح آب رسانی به دریاچه ارومیه را رد کرد!


رد کرد؟! چرا آخه؟ گزارش و عکس و شیرینی صعود، به کل فراموشم شد. آه ای دریاچه زیبای من! چه بد همه پیشتت را خالی کرده اند...

پیش به سوی علم کوه

پس از سه سال فرصتی به وجود آمده تا بار دیگر مهمان علم کوه باشم.

امشب با 15 نفر دیگر از اعضای انجمن کوهنوردان زنجان به سوی علم کوه می رویم. تیم ما روی سه مسیر دیواره، گرده آلمانها و سیاه سنگ ها تلاش خواهد کرد.

تا مجالی دیگر بدرود...


هستی؟

هر 6 ساعت یک کودک سومالیایی از گرسنگی می میرد...در آغوش مادرش!

نمی دانم خدایی هست...؟


صعود شبانه مسیر یاد

دیروز و پریروز برنامه ای جهت آمادگی و انتخابی علم کوه در گلجوک برگزار شد.

روز پنجشنبه من به همراه فرشاد اسماعیل زاده، علیرضا جرجیسی و مهرداد حیدری به گلجوک رفتیم تا روی مسیر یاد تلاشی بکنیم.

این مسیر توسط محمد حسن نجاریان و زنده یاد حامد مترجمی در 4 طول و با درجه سختی نسبتا بالایی بازگشایی شده است.

در ادامه عکس ها و توضیحات را ببینید.

ادامه نوشته

این منم...اینجایم...

این منم...اینجایم...پیش تو

اینجا یکی از تنهایی به خود میپیچد

اینجا یکی برای لحظات از دست رفته اش کتاب میخواند

اینجا یکی برای دل مرده اش کفن میدوزد

اینجا یکی شانه هایش از روز اول بی تکیه گاه مانده است

اینجا یکی به تولد بچه گربه ها فکر نمیکند

اینجا یکی برای خاطراتش دفتر ندارد

اینجا یکی از قحطی خنده حرف میزند

اینجا یکی برای همیشه مرده است

آنجا یک نفر هزار آرزو دارد

از لابلای کامنت ها

کامنتی از "یک موجود معلق" در پست پیشین که قشنگ بود:


"این برف رو زمین و هوای خراب هم خودش علت دشواری این صعوده و هم زیبا کنندشه. وگرنه که تو هوای خوب، هرکسی میتونه هر ادعایی کنه! فقط تو این هوای خرابه که تقلای این آدمها برای صعود، چشمگیر میشه و واقعی و حماسی

هوای خراب این زمین، یا آدمها رو اون پایین نگه میداره و مانع صعودشون میشه، یا میاردشون بالا و ازشون مرد میسازه. بنابر این همونقد که به این هوای خراب فحش میدی، باید ازش ممنون باشی. چون ا
گه نبود، معلوم نمیشد کی کجاس و اندازه ی ادعاش چقدره"

دردم می گیرد...

نمیتوانم بی تفاوت باشم  شاید بتوانم ببینم و دم نزنم اما نمیتوانم از درون اتش نگیرم نسوزم دردم نگیرد وقتی می بینم کسی روز اول می اید سر کار با تمام انرژی که کار کند که تغییر دهد که حادثه بیافریند و بعد از یک ماه در حال اموختن اینست که چگونه کم کار کند چه میگویم اصلا کار نکند کم فروشی کند و از زیر کار شانه خالی کند ....  دردم میگیرد وقتی جوانی رعنا ،گاهی اراسته ،سالم ،تن درست در اوان جوانی می اید ارام در گوشم میگوید " اقا کرایه تاکسی ندارم    مسافرم پول بلیط ندارم    خواهرم مریض است و .... " هزار دلیل می اورد تا تو دستت در جیبت برود و .... نه غروری نه عزتی ..... دردم میگیرد وقتی غروری برای مردی نمانده و عفتی برای زنی ....   دردم میگیرد وقتی به جای حمایت از هم ، یکدیگر را به لجن میکشیم عده ای را فتنه گر میخوانیم و به تحقیر به دیگری بسیجی میگوییم ، و بیشتر میسوزم وقتی یادم می اید امثال چمران نماد بسیجی بودن بوده اند و باز جگرم اتش میگیرد وقتی میبینم سیستم انقدر مشکل دارد که ادمی بی دست و پا که حقش در جامعه کارگری ساده بیش نیست کارت بسیجش را به رخم میکشد و ریش و پشم و روابطش را ....دردم میگیرد ازین همه بی هدفی بی انگیزگی اتلاف وقت در میان این نسل که باید ایران را به انها سپرد ... دردم میگیرد وقتی ان جوان تا دیروز برای رسیدن به فلانی و فلان چیز انقدر تقلا میکرد و امروز که رسیده انقدر هدفش ذلیل بوده که باز مثل دیروزست و امروز تقلا میکند که از فلانی جدا شود و .... دردم میگیرد وقتی دورتادور حوض وسط پارک اینهمه چهره افسرده میبینم کسانی که نان دارند اما باز غم نان ازارشان میدهد ... دردم میگیرد وقتی جامعه ای را میبینم که برای زیست کنندگانش اینهمه نیاز ساخته که با هیچ چیز ارضا نمیشوندو هیچگاه رضایت ندارند و همیشه معترضند و بیشتر میسوزم وقتی بجای اینکه اعتراضشان را فریاد بکشند و بگویند چه گندی میخواهند  انرا میخورند و در قیافه شان نگه میدارند و رایگان به دیگران غم میفروشند و فوقش روی دیوار توالتهای شهر عقده گشایی میکنند ....

و کلی لذت میبرم وقتی پیرمرد کنارم روی نیمکت پارک پوسته شکلاتی را که در دهانش گذاشته در جیب پیراهنش میگذارد تا پیاده رو را به اندازه پوست شکلاتی کثیف نکند ....

به رنگ خدا


عکس: صعود زمستانی بالقیز