گزارش برنامه صعود به  قله دماوند (از دوجبهه جنوبي و شمالي)

 

محسن سعيدزاده

پاييز 88

 سرپرست برنامه: سياوش انصاري

گويا اين گفت و شنود هاي بي پايان نتيجه اي ندارد و نه من قانع مي شوم نه اين دونفر.

چند روزيست كه تصميم گرفته ايم تا برنامه دماوند را اجرا كنيم. من مسعود و سياوش. هر دوشان شايد به اين دليل كه سال قبل از صعود شمالي دماوند ناكام برگشتيم دوست دارند صعودمان از جبهه شمالي باشد ولي من به هزار و يك دليل نظرم جنوبيست.

بالاخره راضيشان مي كنم فعلا راه بيفتيم و در راه در موردش تصميم مي گيريم. دليل من دوري يكساله هر دوي آنها از كوه و كوهنوردي و نداشتن تمرين كافيست ولي آنها معتقدند با همين تمرين دوهفته اي كه داشته ايم قادر به صعود خواهند بود دليل ديگر من نداشتن زمان كافي براي هم هوايي مناسب در جبهه شمالي ست بالاخره قبول مي كنند به جبهه جنوبي برويم واگر شرايط مهيا بود و توانش را داشتيم از جبهه شمالي پايين برويم و دوباره بالا بياييم.

روز سه شنبه پس از بگير وبدو هاي بسيار بالاخره ساعت ۳:۴۵ بعد ازظهر من و سياوش انصاري و مسعود بهرامي  زنجان را ترك مي كنيم. ساعت ۷:۴۵ در تهران هستيم. به دليل نقص فني ماشينمان كمي در تهران معطل مي شويم و بالاخره  ساعت ۹:۴۵ است كه وارد جاده هراز مي شويم. شام را در امامزاده هاشم مي خوريم و دوباره راه مي افتيم. پس از عبور از پلور وارد جاده خاكي منتهي به حسينيه در پاي قله مي شويم. پس از گذر شبانه و خسته كننده از اين مسير بالاخره در حاليكه ساعت يك  بعد از نصف شب است به حسينيه مي رسيم و شب را همانجا به صبح مي رسانيم.

حسينيه

ساعت 7 بيداري و خوردن صبحانه و ساعت 8 صبح حركت با كوله سنگين به طرف بارگاه. قله پيش رويمان است و انگار بالبخندي مي گويد سلام رفيق باز اومدي!

برخلاف دفعات پيشين اينبار چهره ي گشاده اي دارد و احساس مي كنم به ديدار دوستي آشنا مي روم.

به دليل سنگيني كوله ها داشتن زمان كافي براي امروز حركتمان ريتم كندي دارد. در مسير استراحت هاي زيادي مي كنيم و به دوستان در مورد اهميت نوشيدن مايعات زياد براي هم هوايي مي گويم آنها را به نوشيدن بيشتر ترغيب مي كنم. ساعت 12:30 به بارگاه مي رسيم و خيلي زود ناهار مي خوريم.

بارگاه سوم جبهه جنوبي

پس از ساعتي استراحت و برداشتن مقداري تنقلات و چاي ساعت 2 بعد ازظهر جهت هم هوايي از بارگاه خارج مي شويم تا كمي  بالا برويم. 2 ساعتي با سرعتي كم حركت مي كنيم و به بارگاه برمي گرديم. وقتي به بارگاه مي رسيم هوا كم كم در حال تاريك شدن است. و باد شديدي شروع به وزيدن مي كند هوا هم خيلي سرد است.

شام مفصلي مي خوريم و پس از صحبت در مورد برنامه فردا و اينكه فردا با وسايل شب ماني بالا مي رويم تا اگر شرايط مهيا باشد از جبهه شمالي پايين برويم و دوباره برگرديم خيلي زود به خواب مي رويم. ساعت 4 صبح با صداي زنگ موبايل بيدار مي شوم بيرون را نگاه مي كنم با اين كه هيچ ابري در آسمان نيست هوا فوق العاده سرد و بادشديدي در حال وزيدن است به اين اميد كه با روشن شدن هوا از شدت سرما و باد كاسته شود حركت را عقب مي اندازبم. ساعت نزديك 7 صبح است با كوله هايي كه وسايل شب ماني كمي آب و مقداري تنقلات براي شام احتمالي در جانپناه جبهه شمالي سنگينش كرده از بارگاه خارج مي شويم و با ريتمي آهسته حركت خويش را آغاز مي كنيم. تيم هايي قبل از ما حركتشان را شروع كرده اند. سرما و باد شديد مزاحمتش را بيشتر و بيشتر مي كند و چه مي توان كرد جز تحمل.

در مسير چند بار براي استراحت وخوردن مايعات توقف كوتاه داريم. ساعت 11 است كه در كنار آبشار يخي هستيم بچه ها روحيه و انگيزه بالايي دارند و اين از نگراني هاي من مي كاهد.

مسعود بهرامي در آبشار يخي

گاه باد مي ايستد و شرايط به ما لبخندي مي زند ولي باز شروع «شيطنت هاي باد» و حركت لاك پشتي ولي اميدوارانه ما. من نسبت به بچه ها شرايط بهتري دارم. تمريناتم مستمر بوده و در چند ماه گذشته صعودهاي بلند زيادي داشته ام ولي مسعود وسياوش بعد از  يك سال دوري از فعاليتهاي كوهنوردي و تنها با دوهفته اي تمرين كه با هم داشتيم به برنامه آمده اند ولي به حق كارشان بسيار اميدواركننده بود.

ساعت 1:15 است كه زير سنگهاي گوگردي قله نشسته ايم و آخرين نفسها را براي رفتن روي قله ذخيره مي كنيم. 1:30 روي قله هستيم و بسيار خوشحال و ناباورانه.

من و سياوش انصاري در قله

من و مسعود بهرامي در قله

عكس مشترك با تيم لهستاني ها در قله

سياوش اظهار مي كند مي خواهد از همين مسير جنوبي برگردد و مسعود نيز همينطور خيلي دوست دارم با آنها پايين بروم و از طرفي دوست دارم تا برنامه اي كه مدتهاست در ذهن دارم را اجرا كنم.

پس از گرفتن چند عكس براي يادگار از لحظه هاي به يادماندني و خوشحال كننده قله و خداحافظي با سياوش و مسعود در حاليكه قطب نما در دست دارم روي كاسه قله به سمت شمال حركت مي كنم.

قبلا شنيده ام بودم كه اين قسمت برنامه نياز به دقت زياد دارد. چون كوچكترين اشتباه در پيدا كردن مسير فرود مساويست با افتادن در يخچال هاي ميان مسيري. مخصوصا يخچال دوبي سل در موازات مسير شمالي كه در چند جا با آن تلاقي هم مي كند و يادم هست در صعود پارسال جبهه شمالي چه مناظر خوفناكي از آن ديده بودم.

با احتياط بسيار كم كم پايين مي روم. نيم ساعتي كه پايين مي روم ديگر مطمئنم كه درست آمده ام چون مي توانم مسير شمالشرقي را در سمت راستم تشخيص دهم كوله سنگين دوبار مجبور به استراحتم مي كند. تا بالاخره در ساعت 4:30 به جانپناه پنج هزاري جبهه شمالي در ارتفاع 4664 متر مي رسم.

پناهگاه 5000 جبهه شمالي

دو نفر در جانپناه كه قصد پايين رفتن دارند گويا نتوانسته اند صعود كنند. با چاي داغ و كمي خرما از من پذيرايي مي كنند كه در آن شرايط محبتي غيرقابل جبران بود.رفتنشان را عقب مي اندازند و مي نشينند تا كمي صحبت كنيم.

سعيد براتپور و فرزانه (فاميليشو نگفت). كه پريروز از ناندل بالا آمده بودند و امروز پس از تلاشي 4 ساعته نتوانسته بودند به قله برسند و برگشته بودند و الان هم در قصد پايين رفتن داشتند. روحيه خوبي نداشتند انگشتان دست يكي از آنها نيز كمي سرمازده كرخت شده بود. پس از كمي صحبت و سعي براي بازگرداندن روحيه از دست رفته شان  با آنها خداحافظي مي كنم و سرگرم تهيه چاي و خوردن تنقلاتي كه براي شام با خود آورده ام مي شوم. هوا سرد است ولي از باد شديد روز خبري نيست.

ساعت 6 صبح در حاليكه هواي بيرون بسيار سرد است حركت خويش را به سمت قله آغاز مي كنم سعي مي كنم روي پاكوب حركت كنم و از مسير خارج نشوم. كوله نسبتا سنگين سردي هوا چندبار وادار به استراحتم مي كند. بالاخره در ساعت 11:15 به قله مي رسم. سه نفر از كوهنوردان تقريبا مسن تهران را روي قله مي بينم كه به قصد صعود سرعتي و يكروزه بالا آمده اند به درخواست من عكسي از من مي گيرند و زود پايين مي روند.

عكس قله در صعود دوم

من هم در پي آن ها راه مي افتم. پس از عبور از كنار سنگ پستانك با سرعت زيادي راه بازگشت را از روي مسير پاكوب پي مي گيرند كه از اينجا مسيرم را جدا مي كنم و بخاطر اينكه كفش دوپوش پوشيدم ام. روي برفچال سمت راست مسير پايين مي روم. مسافت زيادي تا بارگاه نمانده كه با صداي سياوش و مسعود به خودم مي آيم. گويا نگران من شده و مقداري از مسير را بالا آمده اند. به طرف من مي آيند و پس از تبريك صعود و خوش وبش باهم به سمت بارگاه حركت مي كنيم.

ساعت 2:15 بعدازظهر در بارگاه هستيم وسايل مان را خيلي سريع جمع مي كنيم و به طرف حسينيه به راه مي افتيم. در راه ناهار مختصري مي خوريم.  ساعت 5 به حسينيه مي رسيم و با ماشين خودمان به سمت زنجان حركت مي كنيم.