از اوايل صبح شو رو غوغا بر پا است, سرويس ها آماده حركت هستند خبرنگاران شبكه هاي بزرگ آلمان, بي بي سي, اسپرت نيوز و... ساعتي است كه كار خود را شروع كرده اند خودرو از ميان محلات فقير نشين به مركز شهر و استاديوم بزرگ نظامي رسيده بارها اينجا افرادي را در حال اسب سواري ديده ايم ولي حالا وضع فرق مي كند عده اي پلاكارد بدست گوشه ميدان جمع شده اند.  محمد داد مي زند  " آنجا رو بگير مثل اينكه ميتينگ است" خودرو به محوطه مي پيچد و تازه متوجه مي شويم كه شلوغي مربوط به جشن او رست است تعداد زيادي دانش آموز دختر و پسر با لباسهاي زيبا ي آبي و دستمال يقه سفيد با پرچم هاي كاغذي كه روي آن آرم زيبايي كه براي جشن رست شده به چشم مي خورد, جمعيت افزوده مي شود دو كالسكه كه به طرز زيبايي تزيين شده اند آماده حركت هستند خودرويي تشريفاتي از راه مي رسد, خبرنگاران ماشين را احاطه مي كنند" آمد آن فاتح استوار, آن بزرگ مرد تاريخ كوهنوردي اِدموند هيلاري پير,انوه تنسيگ, مسنر با همسرش و اولين شر پاي خانم با سه صعود او رست در كارنامه كه در حال تمرين براي صعود  k2 است  مي رسند.

وقتي نام ايران در سالن طنين انداز مي شود احساسي مي شويم عليرغم شادي دلمان مي گير دكه ايكاش در كشور ما هم اينقدر براي ورزش كوهنوردي ارزش قائل بودند, چهار نشان به نام مردم ايران زمين و افتخاري جهاني. با اتمام مراسم به بيرون و پشت سالن مي رويم به وجد آمده ايم از اين برنامه چند روزه, در محوطه اي باز چادر مانندي برپا و جلو هر كدام نام كشور روي تابلويي نصب گرديده  ساعتي بعد پسر پادشاه با همسر وارد مي شود و جلو او تعدادي دختر كوچك با لباسهاي محلي گل به دست خوش آمد مي گويند, محل خبرنگاران را از صعود كنندگان جدا كرده اند پادشاه به جلوي صعود كنندگان مي آيد وبا آنها دست داده تشكر مي كند اين مراسم اختتاميه جشن به حساب مي آيد. موسيقي محلي كه تحت تائير آهنگ هاي اروپايي قرار گرفته مي نوازد, با صرف شام بساط رقص و آواز برپا است و دختري امريكايي پادشاه و همسرش را هم به ميدان مي كشاند, تا آخرين دقايق اين روزها به شادي به خاطره ها سپرده شود. بازم محمد او راز درحالي كه به سمت هيلاري نگاه مي كند به سخن در مي آيد

 

"مي خوام  برم به هيلاري به  گم هِي آقاي  محترم شما كه تا جشن  صدمين سال اورست زنده نيستي ولي من قول مي دم بيايم و به ياد تو مشروب كه نمي خورم ولي يك ليوان نوشابه سر بِكشم"

 

اينجا با يك نفر آذربايجاني كه دانشجو وبا هزينه شخصي به جشن آمده آشنا شديم محمد با او بخوبي با زبان تركي ارتباط گرفت  ايشان كه علاقمند بود به ايران بيايد. "پيترهابلر"با دختر و پسر بچه اي  امريكايي گرم صحبت است و وقتي بچه ها كتاب صعود اورست ايران را به او مي دهند تا امضا كند به نيكي از ايران و ملت ما ياد مي كند و ذهنش مي رود به سال 1345 اگر اشتباه نكنم, از علم كوه, بيستون به شادي ياد مي كند. در طول جشن كتابهاي ما را هيلاري , مسنر و... امضا كردند. حوالي ساعت دوازده نيمه شب مراسم تقريباً تمام مي شود و دايي جلال تَلنگُر مي زند كه برويم اينها دلشان خوش است ما چي ؟

   


"از سفرنامه محمدحسن نجاريان به کاتماندو در پنجاهمین سالگرد صعود اورست "

   www.ardeshow.blogfa.com