فكر اينكه پس از مديدي 3 روز تعطيلات گيرم آمده و آن 3 روز نابرده فايده بگذرد برايم ناراحتي دارد. دوستاني كه قرار بود در اين برنامه همراهم باشند به دليل مشكلاتي كه برايشان پيش آمد تنوانستند در اين برنامه شركت كنند. من ماندم و دلي كه قرار ندارد. دلي كه ماههاست تحمل كرده و در روياهايش چنين روزي را تجسم كرده. عزم جزم است و خواهش دل بسیار پس نتوانستن نشاید.

4 صبح چهارشنبه 26 آبان به عوارضی اتوبان زنجان تبریز می روم. اولین بار است که قصد رفتن به سبلان با وسائط نقلیه عمومی را دارم. پس از عوض کردن ماشین در بستان آباد و یکبار دیگر در اردبیل و بعد در مشکین شهر بالاخره خود را به شابیل می رسانم. آنطور که انتظار داشتم باتوجه به تعطیلات کوهنوردان زیادی در منطقه باشند پس لندرور براحتی پیدا خواهد شد نبود و جز 2 کوهنوردی که مسیر رفتن به سمت پناهگاه را با پای پیاده پیش گرفته بودند کوهنوردان دیگری در منطقه دیده نمی شدند.

ساعت چند دقیقه ای بعد از 3 بعداز ظهر را نشان میدهد این یعنی برای پیاده رفتن تا پای گرده شمالی زمان خیلی کم است ولی از طرفی چاره ای نیست راه میافتم تا هر جا که زمان داشته باشم بالا بروم.

وجود چادر، کرامپون، لباس اضافی و آب زیاد کوله ام را سنگین کرده است واین از سرعتم می کاهد. ولی هربار که سربلند می کنم و چهره خندان ساوالان را روبرویم می بینم همه نگرانی هایم از بین می رود و نیرویی تازه می یابم.

پس از 3 ساعت هوا کاملا تاریک و سرد شده. باتوجه به سرراست بودن مسیر ادامه می دهم تا به محل چادرهای زیر یخچال برسم. حدود ساعت 8:10 شب به آنجا می رسم. قبلا چند بار اینجا بوده ام ولی این بار حس دیگری دارم. این بار نه شوخی های حسین است و نه درد و دل های فرزاد و نه هیاهوی بچه های اردو نشین این بار تنها منم و ساوالان که هر از چند گاهی می گوید" داریخما من وارام".

ساعات تنهایی شب به خوردن شام و چای و یادآوری خاطرات می گذرد. اولین شبی که با بچه های اردوی تلیچوپیک اینجا خوابیدیم از نظرم می گذرد. اردوی آخر تیم ملی امید با حسین و فرزاد هم چادر بودیم. یا برنامه ای که گرده را برای اولین بار صعود کردیم باز حسین و فرزاد بودند و نیز سعید و سمیه. چقدر دلم برای دوستان تنگ شده. چقدر جایشان خالیست. صعود به تنهایی لذت هایی دارد ولی دلتنگی هایش هم زیاد است. اولین شب مانی انفرادی من است و با هجوم خاطرات به خواب می روم. (کروکی مسیر شابیل تا پای گرده و محل شب مانی را در تصویر زیر می بینید برای بزرگنمایی روی آن کلیک کنید)

موبایل روی سه و نیم صبح کوک است بیدار می شوم چایی که از دیشب در فلاسک ریخته ام با کمی بیسکوییت صبحانه مختصر من است. چادر را جمع می کنم و ساعت 4 و 15 دقیقه حرکت خود را به سوی قله از مسیر گرده شمالی در حالیکه هوا خیلی سرد است آغاز می کنم.

روی گرده که می روم مسیر تماما یخ زده است. کرامپون به پا می کنم و با احتیاط بیشتری حرکت می کنم. حرکت در نور چراغ پیشانی و در مسیری چنین یخ زده حواس جمع می طلبد. پس از حدود 3 ساعت حرکت هوا کاملا روشن شده ولی اثری از تابش آفتاب نیست یخچال شمالی که در این فصل از سال به معنای واقعی یک یخچال است در سمت راست مسیر مرا مشایعت می کند و مرا یاد سقوط 21 متری ام روی آن می اندازد.


کنار سنگی که در صعود قبلی با حسین رویش دست به سنگ شدیم می نشینم.

عجب صعود غریبی شده فکر نمی کردم در صعود انفرادی اینقدر افکار و خاطرات سراغم بیایند. مسیر پایانی منتهی به خط الراس قله را اشتباه می روم و زیادی به سمت یخچال منحرف میشوم حتی در قسمتی با یخچال درگیر هم می شوم که به خیر می گذرد و به مسیر اصلی بازمیگردم.

ساعت 8 و 10 دقیقه روی قله هستم.


کسی این بالا نیست زیادی معطل نمیشوم باید سریع پایین برگردم. صعود با سرعت زیاد از مسیر یخ زده بیش از حد خسته و گرسنه ام کرده می خواهم کمی پایین برگردم و غذا بخورم. در مسیر پایین رفتن کنار سنگ محراب چند کوهنورد را می بینم که بالا می آیند خوش و بشی می کنم و سریع رد می شوم. مسیر نرمال تا پناهگاه تقریبا برف کوب شده جای مناسبی برای استراحت و غذا خوردن نمی یابم. (کروکی مسیر  گرده از محل شب مانی تا قله  را در تصویر زیر می بینید برای بزرگنمایی روی آن کلیک کنید)

در مسیر می ایستم و برمیگردم تا قله را ببینم ولی پشت ابرها پنهان شده. یاد حیدر شفقتی می افتم وقتی در اولین صعود به سبلان چقدر با او عکس گرفتیم و حرف زدیم. کجایند آن سالها، کجایند آن شور و انگیزه و کجاست حیدر شفقتی. انگار همگی فقط خواب و خیال بوده اند تو گویی اینها هیچوقت واقعیت نداشته است. این برنامه بیش از کوهنوردی اش برایم معنوی شده، مدام افکار به سراغم می آیند. یاد روزهایی می افتم که چند ده نفر از هیات کوهنوردی اینحا آمده بودیم عجب شور و هیجانی بین نفرات بود. سرگرم این افکارم که به پناهگاه می رسم می خوام غذا بخورم که می بینم لندروری در حال حرکت به سمت پایین است. سه نفر سوار شده اند پس جا برای من هم هست سوار میشوم و غذا خوردن را به شابیل موکول می کنم. با توجه به وقتی که دارم حتی می توانم تنی به آب گرم هم بزنم. در شابیل متوجه میشوم که 3 نفر دوستانی که در لندرور باهم هستیم و از بچه های تهران هستند تا لاهرود با لندرور خواهند رفت ترس اینکه در این منطقه متروک و خلوت ماشین پیدا نکنم باعث می شود که تا آنجا با دوستان همراه شوم در ماشین کمی بیسکوییت و آبمیوه مرهمیست بر درد گرسنگی. از لاهرود هم با ماشین به سمت اردبیل سپس بستان آباد و بعد زنجان می روم. این صعود خاطره ای میشود جدید از صعود انفرادی به قله سبلان. صعودی کاملا زمستانی در آبان ماه.


پي نوشت:

لازم به اشاره است صعود در اين فصل و بصورت انفرادي در چنين مسيرهايي نياز به دقت و احتياط بيشتري دارد. لذا اين صعودها براي كوهنورداني كه براي اولين بار در حال تلاش بر روي چنين مسيرهايي هستند توصيه نمي شود.

یاد آور میشوم چنین صعودهایی به دلیل قرارگیری در فصل کم رفت و آمد اگر انفرادی اجرا شوند بسیار هزینه بر خواهند بود زیرا در مسیر مشکین شهر به شابیل و شابیل به پناهگاه  باید کرایه صندلی های خالی را هم بدهید. یا اینکه مثل من از شابیل با پای پیاده راه بیفتید.