گزارش صعود زمستانه به دماوند
درد اجباری است ولی رنج کشیدن اختیاری «بونوس تنر»
"صعود به دماوند" چیزیست که همواره دردل من وسوسه انداخته و تابحال اتفاق نیفتاده که آن را بشنوم و بی تفاوت از کنارش رد شده باشم.
باتوجه به بارش های اخیر این فکر در ذهنم می لولید که چطور می شود از آن استفاده و یک برنامه خوب زمستانی اجرا کرد. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. تعطیلی دو روزه دو شنبه و سه شنبه و همراه شدن چند دوست قدیمی همه چیز را مرتب کرد تا من فرصت شرکت در این برنامه را پیدا کنم.
ظهر روز دوشنبه 14 آذر با نوید توسلی و مرتضی ارجمند از کوهنوردان خوب استان آذربایجان غربی و شهرستان تکاب همراه می شوم تا خود را به دوستانمان در پلور برسانیم. با نوید قبلا در اردوهای تیم ملی امید آشنا شده و دوستیمان در صعود بالقیز ادامه پیدا کرده بود. جاده هراز و برف و سرمای اطرافش و نمای زیبای دماوند از چیزی که در آن بلندی منتظرمان بود خبر می داد و لرزشی در دل ایجاد می کرد.
شب را در ویلای آقای ارجمند در شهر دماوند سپری و صبح سه شنبه خود را به قرار گاه پلور می رسانیم در آنجا دو دوست تبریزی که یکی از ایشان آقای محمد همراهی کوهنورد خوب و توانای گروه کوهنوردی تبریز است که همین امسال توانسته قله موستاق آتا را صعود نماید. همایون موید زاده از ارومیه نیز با ایشان است.
بدون فوت وقت با مصطفی لاریجانی دوست داشتنی و لندروری که تازه خریده به سمت دوراهی راه می افتیم.
ساعت 10 را گذشته که کوله به پشت راه می افتیم.
هرچند زمان را از دست داده ایم ولی تصمیم می گیریم مستقیم به سمت بارگاه سوم حرکت کنیم تا یک روز صرفه جویی کرده باشیم. یکی دو نفر از دوستان مخالفند و معتقدند در این هوای سرد این مسیر طولانی بسیار طاقت فرسا خواهد بود و بهتر است امشب را در گوسفند سرا سپری و فردا به بارگاه برویم که بعد همه با هم نظر می شوند و با سرعت بیشتر به سمت بارگاه سوم حرکت می کنیم. هنوز قسمت کوتاهی از مسیر باقی مانده که دوست عزیز و یاری رسانمان آفتاب، ما را در این برهوت جانسوز سرما تنها می گذارد. تنها می شوم، دوستی که در این سرما گرمارسانم بود تنهایم می گذارد.
در روشنای مهتاب ادامه می دهیم و کمی پس از ساعت 6 عصر به بارگاه میرسیم. یکی دو نفر از دوستان عقب می مانند پس برمیگردیم تا به آنها و دو کوهنورد تهرانی در راه مانده که سعی دارند در آن باد شدید چادر بزنند کمک کرده و همگی در ساعت 8 شب به بارگاه می رسیم. خوش و بشی با محمد مسئول مهربان بارگاه سوم می کنم. با اینکه 2 سال است همدیگر را ندیده ایم مرا می شناسد و خیلی زود خاطره سه سال پیش و کتف شکسته پیرمرد جنوبی را یاد آوی می کند.هنگام صرف شام در مورد صعود فردا مشورت می کنیم پیشنهاد من و نوید برای حرکت زود هنگام و برگشت به پلور پس از صعود، مورد موافقت قرار نمی گیرد و قرار می شود فردا شب در همین بارگاه بمانیم.
صبح دیرتر از تیم اصفهان و شهرکرد و تهران بارگاه را ترک می کنیم. با توجه به سرمای شدید هوا و داشتن زمان کافی ساعت 10 به سمت قله حرکت می کنیم. سرعتمان کند است دو نفر از همراهان متاثر از ارتفاع و سرمای شدید حرکت کندی دارند و مدام مجبوریم بایستیم تا برسند. پس از گذر از آبشار یخی و دز نزدیکی های سنگ پستانک همایون موید زاده به توصیه من بازمیگردد نوید می خواهد با او برگردد و اشاره می کند که خوب با ارتفاع تطبیق نیافته که بعد پشیمان شده و می ماند.
هرچند سرما و باد شدید امانمان را بریده ولی آهسته و پیوسته ادامه می دهیم در راه چند کوهنورد را می بینم که از میانه راه تصمیم به بازگشت گرفته اند پس از عبور از سنگ پستانک 4 کوهنوردی که توانسته اند قله را صعود نمایند را می بینم که از یخچال سمت راست یال پایین می روند. کمی قبل از ساعت 4 بعداز ظهر گام بر قله می گذاریم.
پس از گرفتن چند عکس و نگاهی کوتاه به مناظر زیبای اطراف از این ارتفاع و یادی از دوستانی که در این صعود همراهم نیستند و جای خالیشان آزارم می دهد به سمت پایین سرازیر می شویم.
حدود ساعت شش و نیم به پناهگاه می رسیم و با شادی بی پایانی که سراسر وجودمان را گرفته با شامی گرم صعودمان را جشن می گیریم.
ساعت هنوز نه و نیم است که اعضای خسته و سرمازده یک تیم به کیسه های گرم خود می خزند. صبح پنجشنبه خیلی زود بیدار می شویم صبحانه ای می خوریم و آماده حرکت می شویم.
از نوید و محمد خواهش می کنم با توجه به آسیب دیدگی جزیی و خستگی ای که در ایشان دیده می شود کمی زودتر حرکت کنند تا زمان را از دست ندهیم. همین کار را انجام می دهند و بدون گذر از گوسفند سرا در ساعت 12 خود را به کنار جاده می رسانیم. مصطفی با چهره ای خندان و تبریکی گرم منتظرمان است کوله ها را بار می زنیم و به پلور و سپس به آبگرم رینه می رویم و خستگی را از تن می شوییم. همانجا با دوستان تبریزی و ارومیه ای جدا و به همراه نوید و مرتضی حرکت می کنیم. نیمه شب در زنجان از آنها جدا می شوم و آنها را که به تکاب خواهند رفت بدرقه می کنم. و باز این منم که تنها هستم تنها در شهر خویش.
در یکی از برنامه های گذشته دوربینم آسیب دیده و امکان عکاسی برایم مهیا نیست. عکس های زیبای این برنامه توسط نوید توسلی و محمد همراهی گرفته شده اند.